سپهر خلیلی: بدن استعاری، بدنی متلاشیشده، بدنی مسخشده. پیکرهی زنی که یادآور فرم و فیگور مجسمههای عصر طلایی یونان است، اما با بافتی که گویی دچار نوعی زوال، دچار نوعی فساد شده است. برجستگیهای تن در اینجا جای خود را به برجستگیهای بیمارگون دادهاند. در واقع، عدول از زیباییشناسی یونانی، تخطی از بازنمایی موبهموی پیچیدگیهای بدن انسان و اجرای این طبیعت هیولاگون که با ترکیب پیکر ویران انسان و یک گل به جای سرش شکل گرفته است، مسئلهی هنرمند را از خلق یک اثر زیبا جدا میکند. زیبایی هنر او در همین تجسم مسخ شدن و زوال تاریخی، در همین هیبت هولناک است که انهدام بدن و مسخ شدن آن را به نمایش میگذارد. برای بشیر گویی که بدن، کلیتی تکهتکه است. تأکید او برای طفره رفتن از «ذهنیت» با عنوان «نهذهنیت»، گرچه وجه ابژکتیو کار او را برجسته نمیکند، اما سرهم بندی قطعههای بدن و رسیدن به این فیگور هیولاوش که توأمان مسخ شده و زوال می یابد (از بین رفتن کلیت نمادین و متعارف بدن)، فارغ از ترس آخرالزمانی، اثرش را در مقام یک ابژهی هنری مطرح می کند. او امکان دگرگونیهای بدن را در قالب پیکرهسازی تخیل میکند، بدن را پارهپاره میکند تا دوباره بتواند بدنی را بازسازی کند.