برایم جالب است که در اجرا اتفاقات روزمره و آکسیونهای طبیعی در برخورد انسان با انسان و یا انسان با شیء رنگ و بویی دیگر به خود میگیرد و فضایی پرفورماتیو در مکان اجرا میسازد. دامنه و وسعتِ پرفورمنس آنقدر وسیع است که در فضای اجرا «هر» کنش و واکنشی از سوی مجری و یا بیننده (شریک اجرا) ممکن است در شرایطی قابل قبول باشد و جزئی از اجرا به حساب آید هرچند تمامیِ کنشها و واکنشها برای نیل به هدف اجرا به سوی غرض و مقصود هنرمند جهتدهی شوند. در همه حال، تمامی حرکات زیر پوشش اجرا به حساب میآیند.
این را میشد در اجرای ترانه خسروشاهی بهطور ملموسی دید: مخاطب به محض ورود با فضایی روبرو میشد که بر هر پنج حساش تاثیر میگذارد: بوی الکل طبی، صداهای موسیقایی به همراهِ یک ویدئو، مزهی شیرین (خرما و شکلات) و برخورد سوزن تیز به دست. سفرهای جلو ورودی مکان اجرا پهن بود که اگر دقت میکردی، عکسهای یک «ویرانی» را روی آن میدیدی. یک ویرانی همچون «زلزلهی بم». روی این سفره چند شمع و شاخهای گل و ظرفی خرما بود که نشانهای از همدردی با «دردمند» داشت. سپس نگاه بیننده ناخودآگاه به اجراگر میافتاد که روی صندلی نشسته و با سوزنی مخصوص، از خود قطراتی خون میگیرد و آن را روی کاغذهای تستِ خون جمع میکند. آن طرفتر، تمهیداتی اندیشیده شده بود که مخاطب هم بتواند همین عمل اجراگر را «باز اجرا» کند.
نکتهای که حائز اهمیت است فضای دوگانهای است که بیننده در این اجرا شاهد بود: جوی لطیف و مهربانانه، درعین رویارویی با درد و بحران. در تکرار یک اجرا، اصالتها کمرنگ میشوند. دستاندرکاران، پیچوخمهای اجرا دستشان آمده است. کمتر منتظر «غیرمنتظرهها» هستند. اجراهای دوم به بعد، بیشتر برای مخاطب است و کمتر برای خود هنرمند. مؤلفههای تاثیرگذار این اجرای به ظاهر آرام، «تکرار اجرا» را کمرنگ کرد و مخاطب در نهایت با حالتی شبیه به خلسه و سکوتی پرحرف»، گالری را ترک میکرد.